سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چشم زخم راست است و افسون راست ، و جادوگرى حق است و فال نیک درست و فال بد نه راست ، و بیمارى از یکى به دیگرى نرسد و بوى خوش بیمارى را بهبود دهد ، و عسل درمان بود . و سوارى و نگریستن به سبزه درمان بیمارى . [نهج البلاغه]
 
پنج شنبه 93 اردیبهشت 25 , ساعت 10:25 صبح

مـگـر قـرآن نمى فرماید: و اصبر على ما اصابک ان ذلک من عزم الامور به احتمال قوى آقـاى عـبـدالـرزاق نـوفل وقتى دیدند تعداد واژه صبر و مشتقات آن (103) با تعداد واژه مصیبت مساوى نیست ، سراغ واژه شکررفته اند.

واژه شـکـر را هـم نباید در ردیف مصیبت قرار داد .

زیرا از منظر قرآن شکر همواره با زیادت و افزایش توام است .

ایـشـان حـتما سراغ واژه زیادة و دیگر مشتقات آن رفته اند و چون تعداد (62) آن را کمتر از تعداد واژه شکر دیده اند شکر را معادل با مصیبت قرار داده اند.

مورد دیگر واژه اسباط و حواریون است .

اسـباط دوازده قبیله از بنى اسرائیل بوده که هریک از نسل یکى از فرزندان یعقوبند و حواریون نام یاران خاص حضرت مسیح اند که مسیحیان آنها را دوازده تن دانند.

اگـر تـعـداد تکرار هرکدام در قرآن دوازده مرتبه بود، جا داشت ایشان بگویند، پس تعداد اسباط و حواریون نیز دوازده مى باشند که در جواب به ایشان مى گفتیم ، نیاز به این تکلف نیست چون خود قـرآن اسـبـاط را دوازده قبیله مى داند: و قطعنا هم اثنتى عشرة اسباطا امما به هر حال روشن نیست از تکرار پنجگانه این دو واژه ایشان ، چه نتیجه اى مى خواهند بگیرند.

مـورد دیگر واژه اسراف و سرعت است که روشن نیست تکرار 23 مرتبه اى این دو واژه چه چیزى را اثبات مى کند؟ .

آیـا نـویـسنده مى خواهد بگوید اسراف توام با سرعت است ؟

یا نباید با سرعت اسراف کرد و یا اسراف مـوجـب نـابـودى سریع است و یا مسرف با سریع العقاب طرف خواهد بود؟

دو احتمال اول معقول نـیـست و دو احتمال دوم مى طلبد تااسراف را با واژه عقاب و هلاکت بسنجیم ، نه با واژه سرعت .

بـاز ارتـبـاط سـلام و طیبات ـ تلاوت و صالحات ـ دین و مساجد روشن نیست وناچاریم از پیش خود چیزى به هم ببافیم .

اشکال دیگر، قافیه سازیهاى تکلف آمیز ایشان است .

در مـورد دو واژه سیئات وصالحات مى گوید: اگر هر دو را با همه مشتقات آنها حساب کنیم ، به عـدد 167مـى رسـیم ، البته به شرطى که نام حضرت صالح و اصلح و اصلحنا و یصلح و اصلح رااز مشتقات صالحات حذف کنیم .

معقول بود، ایشان سیئات را با حسنات بسنجند نه صالحات .

مـلاحـظـه مـى کـنـیـد در ایـن مثال ، ایشان صالحات را با مشتقات آن مطرح مى کنند به نتیجه نمى رسند.

شمارى از مشتقات را حذف مى کنند تا قافیه جور شود .

در جاى دیگر تلاوت را با صالحات مـى سـنـجـند، مشروط بر آنکه مشتقات را دخالت ندهیم و به این ترتیب شمارش صالحات به 62 مـى رسـد کـه بـه تعداد واژه تلاوت وهمه مشتقات آن است یعنى در یک طرف مساوى مشتقات دخالت دارد در یک طرف دخالت ندارد و اینها همه براى به کرسى نشاندن نظم ریاضى قرآن است .

از اینگونه لغزشها در کتاب آقاى عبدالرزاق نوفل فراوان است تا آنجا که مترجم کتاب ایشان نیز در پاورقى در موارد زیادى به ایشان خرده مى گیرد.

نقد کتاب من الاعجاز البلاغى و العددى للقرآن الکریم

شـخـص دیـگـرى کـه کارهاى عبدالرزاق نوفل و دکتر رشاد خلیفه را ادامه داده و ازایشان خیلى تجلیل نموده است ، دکتر ابوزهرا نجدى مى باشد.

ایـشـان مـى نـویـسـد:مـن نـیـز کار آنها را پیگیرى نمودم و بر اثر تلاش فراوان و شب زنده دارى ، درهاى رحمت الهى بر من گشوده شد و به حقائق مهمى از اعجاز قرآن دست یافتم .

ایشان مى گوید: با خود گفتم ، اگر تعداد کلمه شهر دوازده مرتبه و تعداد کلمه یوم 365 مـرتـبـه بـاشد، باید لفظ ساعة نیز 24 مرتبه در قرآن آمده باشد کتاب المعجم المفهرس لالفاظ القرآن را گشودم و شمارش را آغاز کردم ولى به عدد 48 رسیدم مى رفت تا مایوس شوم ولى کار را ادامـه دادم و نـاگـاه مـتوجه شدم در 24 مورد از این48 مورد لفظ ساعة مسبوق به حرف است ، یعنى کلمه اى قبل از آن است که نه اسم است و نه فعل .

پـس خـرسـنـد گـشتم و از این بابت نگرانى ام برطرف شد.سؤال این است که تقدم حرف بر لفظ ساعة چه نقشى در ماجرا دارد؟

به هر حال واژه ساعة در قرآن 48 مرتبه آمده که اگر قرار باشد در شمارش ، مسبوق به حرف را از مسبوق به فعل و اسم تفکیک کنیم ، این کار را باید در همه جا انجام دهیم .

نه آنکه هرجا قافیه تنگ آید، دست به این اقدامها بزنیم .

نکته دیگر اینکه ساعت درلسان قرآن و روایات به معناى برهه اى از زمان است که بتوان در آن یک کار عرفى رابه انتهاى رسانید.

نـه بـه مـعـنـاى 60 دقـیقه اصطلاحى مثلا در آیه شریفه لقد تاب اللّه على النبى و المهاجرین و الانصار الذین اتبعوه فى ساعة العسرة ساعة به معناى ساعت اصطلاحى نیست .

اشکال دیگر اینکه در اکثر موارد ساعة به معناى قیامت است ، نه برهه اى از زمان .

دکـتـر ابوزهرا نجدى مى گوید: در ضمن این سلسله تحقیقات متوجه شدم ، واژه سجده در قرآن 34 مرتبه آمده است که اشاره به 34 سجده اى است که در هفده رکعت نماز یومیه تعبیه شده است .

البته ایشان با 35 مورد برخورد کرده اند، ولى یک مورد را به حساب نمى آورند و آن آیه و النجم و الشجر یسجدان مى باشد.

ایشان مى گوید: این آیه نباید به حساب بیاید چون راجع به سجده غیرعاقل است .

تـلاش ایشان نیز مثل دیگر همفکرانش روشى منطقى ندارد زیرا بحث بر سر مفهوم سجده است و این مفهوم در تمام موارد سى و پنجگانه یکى است وانگهى در آیه واللّه یسجد ما فى السموات و ما فى الارض لفظ ما عموم موجودات زمینى وآسمانى را شامل مى شود و مختص عقلا نیست و سجده غیرعاقل از دیدگاه قرآن امرى معقول است .

چـنانکه قرآن براى همه موجودات نماز و تسبیح ثابت مى کند ومى فرماید: شما انسانها از نماز و تسبیح آنها سر درنمى آورید .

از دیگر مثالهاى ایشان که به مساله خلافت اهل بیت (ع ) مربوط مى شود، مثالهاى ذیل است : تعداد تکرار واژه امام و مشتقات آن ، خلیفة و مشتقات آن ، وصیة و مشتقات آن ، شهادة و مـشـتـقـات آن ، یـعـصـم و مشتقات آن ، شیعه و مشتقات آن ، اجتبى و مشتقات آن ، رهـبـان و مـشـتـقات آن ، نجم به صورت مفرد و جمع همه ، عدد 12مى باشد و این دلیل حقانیت پیروان ائمه اثنا عشر(ع ) مى باشد.

آیاتى که در آنها کلمه امام آمده دوازده آیه است .

اما با احتساب آیه فانتقمنا منهم وانهما لبامام مبین در این آیه امام به معناى راه است ، یعنى دو شـهـر قـوم لـوط و قـوم شعیب در راهى هستند آشکار زیرا راهى که از حجاز به شام مى رفتند، از ویرانه هاى این دو شهر مى گذشت .

بدون شک اگر مجموعه آیات 13 مورد بود، ایشان این آیه را به خاطر آنکه امام معناى دیگرى دارد، به حساب نمى آورد.

چـنـانکه در شمارش کلمات نجم و سجده آیه و النجم و الشجر یسجدان را به حساب نیاورده است .

آیـاتى که کلمه شیعه در آن آمده است 12 آیه است ، ولى با احتساب آیه ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشه فى الذین آمنوا لهم عذاب الیم .

در مورد خلیفه و مشتقات آن چون به عددى بسیار بیشتر از نصاب لازم رسیده اندمى نویسد:.

ورد لفظ خلیفة و مشتقاتها من الاسما فى حالة المدح ، 12 مرة .

قید در حال مدح کار را خراب کرده است .

در مـورد واژه وصـیـة مـى نویسد: و مما یوکد وصیة رسول اللّه صلى اللّه علیه وآله وسلم بان الائمـة من بعده اثنا عشر ورود الوصیة من اللّه تعالى الى المخلوقین 12مرة حیث وردت مادة الوصیة و مشتقاتها من الخالق الى المخلوقین 12 مرة ..واژه وصیة و مشتقات آن در قرآن 32 مرتبه آمده است .

ایـشـان بـا تـکـلـفاتى نظیر من اللّه الى المخلوقین مى کوشد به عدد 12 برسد، که باز با ندیده گرفتن یوصیکم اللّه فى اولادکم (11/4) مى باشد.

چون در این مورد نیز فاعل ایصا خداوند است وایشان باید این آیه را هم به حساب آورد، چنانکه آیه دوازدهم همین سوره را به حساب آورده است .

در مـورد نـجـم بـا سیزده آیه روبرو هستیم که اگر به فرمایش ایشان آیه و النجم والشجر یسجدان را که اکثر مفسرین نجم را به معناى گیاه بدون ساقه گرفته اند ازحساب خارج کنیم ، به نصاب لازم مى رسیم .

نـمـى دانـیـم چرا در اینجا واژه النجوم را باید در شمارش منظور کنیم ، ولى درشمارش واژه یوم براى آنکه به نصاب لازم برسیم ایام را باید از حساب خارج کنیم ؟ .

چـنـانـکه ملاحظه نمودید، اکثر این آمارها باطل است و صغراى آن دعاوى کذائى محقق نیست و جـاى بـسـى تعجب و شگفتى است که چگونه این تئورى تا این حدمورد استقبال عام و خاص قرار گـرفـتـه تـا جایى که علماى ما نیز تحت تاثیر واقع شده و آن را در تالیفات نفیسى مثل تفسیر نمونه مطرح کرده اند.

اینک فرض را بر آن مى گذاریم که این آمارها صحیح باشد.

آیـا نتیجه گیریها صحیح است ؟

دوگونه نتیجه قابل تصور است : نتیجه خاص ، مثل اینکه بگوئیم : چون لفظزکات و برکت در قرآن به تعداد مساوى تکرار شده است ، پس زکات همیشه توام بابرکت بـوده و از موجبات ازدیاد اموال است و یا چون لفظ دنیا و آخرت به تعدادمساوى در قرآن آمده اند، پس مى فهمیم که باید به هر دو به یک اندازه عنایت داشته باشیم نه دنیا را فداى آخرت و نه آخرت را فداى دنیا کنیم ، و یا چون 3 مرتبه درقرآن آمده است که ان مع العسر یسرى نتیجه بگیریم که پس در پى هر دشوارى3 راحتى نهفته است و از این قبیل استنتاجهاى خاص .

واقعیت این است که هیچ ارتباط منطقى بین مقدمه و نتیجه وجود ندارد.

چنانکه مى دانیم ، ممکن است نتیجه اى صحیح را بر مقدماتى خطا مترتب سازیم .

اما با این کار قیاس منتجى بنا نکرده ایم .

مـثل اینکه من بگویم چون قد این دو نفر یک اندازه است پس سن آنها هم یکى است و وزن آنها هم با هم برابر است و تصادفا هم سن آنها و هم وزن آنها یکى باشد.

گـویـنـد: شخصى عامى از شیعیان براى یکى از سنیان استدلال مى کرد که حق باامیرالمؤمنین ، على بن ابیطالب است و باید آن حضرت جانشین بلافصل پیامبرباشد.

او در مقام استدلال مى گفت : انگشت شصت نماینده شخص پیامبر و3انگشت بعد سمبول ابوبکر و عمر و عثمان و انگشت کوچک نیز جاى حضرت على به حساب مى آید.

(آن حضرت از رقباى خود کوچکتر بودند)، بعد مى گفت :انصاف دهید وقتى در مقام وجب کردن هستیم کدام انگشت جاى انگشت شصت قرار مى گیرد!؟

فرد سنى مذهب که سخت به انگشتهاى وى خـیره شده بود و وجب کردنهاى او را مى نگریست ، لب به تحسین گشود و گفت : از تو بسیار متشکرم .

عمرى در ضلالت و گمراهى بودم و اینک به برکت این برهان قوى و دلیل قاطع هدایت شدم و به مذهب تشیع تشرف حاصل نمود.

مـى بـیـنیم که هم نتیجه صحیح است (حقانیت خلافت بلافصل حضرت على ) و هم این استدلال موجب استبصار و هدایت مخاطب شده است .

امـا این استدلال درجمع صاحبنظران و اندیشمندان هیچ بهائى ندارد و به عنوان فکاهى و طنز با آن برخورد مى شود.

نـتـیـجه عامى که بر اینگونه آمارها، بر فرض صحت ، بار است ، این است که بگوئیم :چون مؤلفین و نـویسندگان در حین کار توجه به آمار کلمات خود ندارند، پس چنین پدیده اى در قرآن حاکى از خارق العاده بودن قرآن و وجهى از وجوه اعجاز آن است .

در پـاسـخ مـى گـوئیم : بر فرض که چنین تناسب و توازنهایى در حدى از کثرت باشندکه اتفاقى بودن این آمار و ارقام عادة محال باشد، باز غیر بشرى بودن قرآن رانمى توان نتیجه گرفت .

زیـرا عـقـلا و عادة محال نیست ، کسى کتابى تدوین کند و درعین حال چنین معادلاتى را در آن بگنجاند.

چنانکه نوابغى پیدا مى شوند و کتابهایى مى نویسند که اینگونه هنرنمائى ها در آن به چشم مى خورد.

در بعضى موزه هاتفسیرى از قرآن مجید مشاهده نمودم که تمام آن بى نقطه بود.

یـا بـعـضى خطاطهاقرآنى نوشته اند که نظمى شگفت انگیز در میان حروف اول خطوط آن تعبیه شده است و این امر هنر و نبوغ نویسنده و خطاط را مى رساند، نه چیزى بیشتر را.

البته اگرآمار و ارقام ارائه شده از سوى رشاد خلیفه و همفکران وى درست از آب درمى آمد،براى مـا مسلمانان تاکیدى بر اعجاز قرآن و موجب ازدیاد ایمان ما بود اما براى کسانى که قرآن و رسول اکرم را به رسمیت نمى شناسند، صرف آمار و ارقام وتناسب و تناظر بعضى از واژه ها چیزى را اثبات نمى کند.

پـیش فرض اینگونه کنجکاویها از سوى روشنفکران ، نظریه اى باطل است و آن نظریه این است که چـون خـداوند جامع همه کمالات است ، باید اثر وى نیز حاوى همه کمالات واز جمله نظم ریاضى باشد.

بـه ویژه اینکه خود قرآن مى فرماید: لارطب و لا یابس الا فى کتاب مبین (همه چیز در کتاب مبین وجود دارد).

بطلان این نظریه نیازمند شرح و بسط نیست .

مخلوق و مصنوع خداوند نمى توانددر آن واحد همه کمالات را دارا باشد و این قصور از ناحیه خود مخلوق است .

اگـرقـرار بـاشـد سـیـب خواص همه میوها را دارا باشد و هر عنصرى به علت آنکه مخلوق خداى نـامتناهى است ، خواص نامتناهى داشته باشد، بساط عالم ماده برچیده مى شود و اصلا چیزى پا به عرصه وجود نخواهد گذارد.

کثرات در پرتو همین تفاوتها بر جاى مى مانند.

چگونه ممکن است عناصر مختلف که هویت آنها به آثارخاص آنهاست حاوى خواص یکدیگر باشند؟

در بحث خودمان نیز باید بگوئیم ،اگرچه قرآن کلام خداوند و معجزه جاودان است ، اما توقع نظم ریاضى توقع بى جایى از قرآن است .

ایـن توقع مثل توقع آشنایى به موسیقى از کسى است که بزرگترین نقاش یا معمار جهان شناخته شده است .

قـرآن نیز خود را بزرگترین کتاب هدایت و سعادت معرفى مى کند و از قرآن نیز همین مقدار باید تـوقـع داشت ، نه آنکه توقع داشته باشیم همه مجهولات حوزه هاى مختلف معارف بشرى به کمک قرآن حل شود و یا اسامى همه شهرها و روستاها و رجال سیاسى و علمى در قرآن وجودداشته باشد.

جـمله لا رطب و لا یابس الا فى کتاب مبین نیز نباید ما را به اشتباه بیندازد زیرا معلوم نیست منظور از کتاب مبین قرآن باشد و ثانیا این جمله به این معناست که هرچه مربوط به سعادت و هدایت انسان است در قرآن پیدا مى شود.

نـظـیـر آنـکه شخصى کتاب بزرگى در پزشکى تالیف کند و به ما بگوید: هرچه بخواهید در این کتاب پیدا مى کنید که قطعا منظورش این خواهد بود که هرچه ازمقوله پزشکى بخواهید در این کـتـاب ثبت شده است ، نه آنکه راجع به فن تعبیرخواب هم این کتاب جوابگوست و اگر چیزى از فـن تعبیر خواب در آن پیدا نکردیم ،روا باشد، به او اعتراض کنیم که تو گفتى هرچه بخواهید در این کتاب پیدا مى کنید.

ممکن است کسى که طرفدار تئورى نظم ریاضى باشد، بگوید این مطالب چیزى رااثبات نمى کند.

شـمـا در نـهایت مى توانید بگوئید رشاد خلیفه و امثال وى نتوانسته اندنظم ریاضى قرآن را کشف کنند، ولى حق ندارید به کلى منکر نظم ریاضى قرآن بشوید.

شـایـد انسانها در قرون آینده چنین نظمى را کشف کنند.در پاسخ مى گوئیم : با شما در این نظر موافقیم که شاید صدها سال بعد چنین نظمى کشف شود ما نیز عدم الوجدان را معادل عدم وجود نمى دانیم .

امـا ایـن مـطـلب صرف احتمال عقلى است و این مقدار کافى نیست تا انگیزه تحقیق و صرف عمر باشد.

بااحتمال عقلى در هر بیابانى اگر کاوش کنیم ، شاید به گنج برسیم .

ولى این مقادرانگیزه ، عقلا را براى کندوکاو تحریک نمى کند.

آرى ، اگـر دسـتـگـاهـهاى گنج یاب علائمى دال بر وجود گنج یا فلز دیگر نشان دهند، عقلا به کاوش و جستجو مشغول مى شوند.

سـخـن مـا این است که دستگاههاى گنج یاب ، یعنى خود قرآن و پیشوایان معصوم هیچ ردپایى از نـظـم ریـاضـى در قـرآن به ما نشان نداده اند، بلکه پیوسته ما را به محتواى قرآن توجه داده اند، تا ساختار لفظى آن .

قـرآن و روایـات ایـن کـتـاب آسـمـانـى را نسخه پزشک خوانده و آن را داروى دردهاى روحى ما شـنـاخـتـه انـد و کـسـى کـه به جاى عمل به قرآن ، به جستجوى آمارى در الفاظ و کلمات قرآن مـى پـردازد، شبیه شخص مریضى است که بعد از مراجعت از مطب دکتر به جاى تهیه دارو و عمل بـه نسخه در گوشه اى بنشیند و به نوشته هاى نسخه چشم بدوزد و ناگهان متوجه شودخط اول نـسـخـه دقـیقا از ده کلمه ، خط دوم از 9 کلمه ، خط سوم از 8 کلمه ، خطچهارم از 7 کلمه و خط پـنجم از 6 کلمه تشکیل شده است و تعداد حروف موجوددر هر خط به ترتیب مضرب صحیحى از اعداد 10 و 9 و 8 و 7 و 6 باشند.

یـا خـطاول نسخه را اگر از سمت چپ بخوانیم به نام و فامیل دکتر مى رسیم و خط آخر رااگر از سمت چپ بخوانیم به نام و فامیل مریض مى رسیم و با کشف این حقائق مشعشع چنان شگفت زده و خـوشـحـال شود که بیمارى خود را از یاد ببرد و روزها وهفته ها به آمارگیرى حروف و کلمات نسخه از زوایاى مختلف مشغول شود تامریضى ، او را از پاى درآورد.

مـمـکـن اسـت طرفداران اعجاز عددى قرآن بگویند: بر فرض ما را از آمارگیرى درکلمات قرآن مـنـصـرف کـنـیـد، ولـى با حروف مقطعه قرآن چه مى کنید؟

حروف مقطعه قرآن خود دلیلى بر اسرارآمیز بودن این حروفند و شاید اشخاصى باشند که حقیقت و سر آنها را فهمیده باشند.

عـرض مـى کـنیم ممکن است آحادى از اولیا الهى از راز ورمز این حروف مطلع باشند، ولى بدون شک آنها غیر از این آقایانند.

ایـن آقـایـان بـعـداز چـنـد سال کاوش و به قول یکى از آنها در سومین نمایشگاه قرآن ، بعد از 32 سـال جـستجو در تعداد حروف و کلمات قرآن مطالبى چنان ناهماهنگ تحویل مى دهندکه آدمى هـرچه مى خواهد صدر و ذیل دعاوى آنها را بهم پیوند دهد عاجز مى ماند!به نظر ما این حروف در هاله اى از ابهام و راز ناگشودنى قرار دارند و تا امروز کسى نتوانسته است بطور قطع و یقین پرده از اسرار این حروف بردارد.

مرحوم علامه طباطبائى در تفسیر المیزان بعد از نقل اقوال یازده گانه مفسرین مى فرماید:.

هـذه الحروف رموز بین اللّه و بین رسوله صلى اللّه علیه و آله خفیة عنا، لا سبیل لافهامنا العادیة الـیـهـا الا بـمـقـدار ان نستشعر ان بینها و بین المضامین المودعة فى السور، ارتباطا خاصا و لعل الـمـتـدبـر، لو تدبر فى مشترکات هذه الحروف و قایس مضامین السور التى وقعت فیها بعضها الى بعض ، تبین له الامر ازید من ذلک .

چـنانکه ملاحظه مى کنید، ایشان نیز اظهار عجز مى نمایند و مى فرمایند: فهم هاى عادى و بشرى راهى براى کشف قطعى راز و رمز این حروف پیدا نمى کنند.

تـنهاچیزى که مى توان فهمید، این است که ربط خاصى بین این حروف و بین مضامین سوره هاى مربوط وجود دارد.

امـا ایـن ربـط چـیست ؟

براى کسى فاش نشده است بعدهم با لفظ لعل مى گویند: شاید اگر کسى حروف مشترک و مضامین سوره هاى آنهارا مقایسه کند، مشابهتهایى در مفاد سوره هایى که حروف مقطعه مشابه دارند بیابد.

پس از دیدگاه ایشان نیز مساله اسرارآمیز و معماست .

در مورد حروف مقطعه ، روایاتى نیز نقل شده است .

در حـاشـیه تفسیر طبرى ابن عباس روایت مى کند که :وقتى پیامبر (ص ) براى علماى یهود سوره بقره را مى خواند، الم را به حساب جمل برده و گفتند:.

آیـا در دیـن پـیـغمبرى وارد شویم که مدت حکومت او و سرآمد امتش 71 سال است ؟

پیامبر اکرم (ص ) در پاسخ خندیدند.

حى بن اخطب گفت : مگر حروف دیگرى هم هست ؟

رسول اکرم (ص ) فرمودند: آرى المص .

بعد چند بار پرسید مگر حروف دیگرى هم هست ؟

و در هر مرتبه پیامبر اکرم (ص ) حروف خاصى را نام مى بردند.

سرانجام علماى یهود گفتند: مطلب بر ما مشتبه شده است .

در این هنگام آیه هفتم سوره آل عمران نازل شد که از پیگیرى آیات متشابه ما را نهى مى کند.

پـاسـخ تـوام با خنده حضرت و ذیل حدیث نشان مى دهد، کار علماى یهود، موردتائید آن حضرت نبوده است .

گویا حضرت مى خواهند بفرمایند اینگونه استنتاجهابه کلى بیراهه رفتن است .

(تـبـسـم حـضـرت شـاهدى بر این مطلب است ) ثانیا: اگربیراهه نباشد، شما باید همه جوانب را بسنجید نه آنکه از 14 حروف مقطعه فقط 3حرف آن را در استدلال راه دهید.

ثالثا: این کار جستجو از آیات متشابه است که قرآن از آن نهى مى کند.

بـه نظر مى رسد، پرسش از حقیقت حروف مقطعه ، از زمره پرسشهایى باشد که بایدبه دنبال پاسخ آن نباشیم .

چـنـانـکه مى دانیم بعضى پرسشها طرحش خطاست یابدان جهت که راهى براى پاسخ آن نیست ، مثل سؤال از حقیقت روح ، حقیقت مرگ ، حقیقت وحى ، حقیقت معراج و امثال آنها.

یا بدان جهت که پاسخ آن هیچ مشکلى از مشکلات انسان را حل نمى کند.

بعضى از پرسشها ناشى از هوس وخامى و تنبلى در عمل است .

دیـن و قـرآن بـراى عـمل است و آنهائى که مى خواهنداز عمل فرار کنند، آن را به صورت مسائل نظرى صرف و عجیب و غریب درآورده وبه بحث پیرامون آن مشغول مى شوند.

عـجیب است ، کسانى که هنوز از ضروریات زندگى و آداب تربیت خانواده و فرزندان و معاشرت با خـویـش و بـیگانه بى اطلاعند و به مقدمات لازم براى فهم معانى قرآن ،مثل لغت و ادبیات مجهز نـشـده انـد، سـالـها از عمر مفید خود را صرف کشف روابطریاضى حاکم بر حروف و کلمات قرآن مى نمایند و یا توقع دارند راز معراج و قضا وقدر و حروف مقطعه را بفهمند.

آرى ایـنـگـونـه سـؤالات ناشى از هوس و خامى وتنبلى در عمل است نه حس کنجکاوى و تحرى حقیقت .

ایـنگونه افراد بعد از مدتى رویه و استقامت فکرى را از دست مى دهند و همچون بدنى که مبتلا به خارش گشته ، هرچه بیشتر به آن ناخن بزنند، خارشش بیشترمى شود.

ایـنـها فکر نمى کنند که قرآن و دین ، برنامه عمل است نه سرگرمى ریاضى .

وهر پرسشى ضرورتا داراى پاسخ نیست و هر پاسخى همواره مفید نیست .

چه بساامورى که دانستنش مضر باشد.

چـنـانکه در قرآن آمده است : فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین المر و زوجه و ما هم بضارین به من احد الا باذن اللّه .

و یـتعلمون ما یضرهم و لا ینفعهم از این آیه معلوم مى شود فرمولهایى براى ایجادفتنه و تفرقه میان زن و شوهر وجود دارد که هرچند نوعى دانستنى و علم به حساب مى آیند، اما مضرند.

راسـتـى مـا را چـه مى شود که با دین و قرآن برخوردى اینگونه داریم ! از قرآن توقعاتى غیر معقول داشـته و به جاى عمل به آن به چیزهاى دیگر اهتمام نشان مى دهیم !قرآن در جشن و عزا و افتتاح مـراسـم حاضر است ، اما در کسب و کار و ادارات وزندگى فردى و اجتماعى ما حضورى کمرنگ دارد و یا بکلى غائب است .

بـه تـفـسـیرو مفاهیم قرآن بسیار کمتر از صوت و تجوید و مسابقات قرآنى بها مى دهیم وخلاصه همواره برخوردى نامعقول با دین داریم .

بـه تـعـبیر قرآن ، مى خواهیم از دیواروارد خانه گردیم در حالى که ماموریم از درب خانه به خانه درآئیم و آتواالبیوت من ابوابها .

در خـاتـمـه عـرض مـى کنیم که شاید فضاى ذهنى رشاد خلیفه که مملو از فرمولهاى زنجیره اى مـولـکولى و قواعد ریاضى بوده است ، او را به اینگونه تحقیقات سوق داده باشد اما بعید نیست ایده اولـیـه ایـن تـئورى از ناحیه اشخاص مغرض به جهان اسلام راه یافته باشد و مغرضان بعد از مدتى جنجال و هیاهو بخواهند مسیر راعوض کنند و بگویند: حال که تناسب و توازنى بین واژگان قرآن دیده نمى شود، این خود حاکى از آن است که قرآن تحریف شده است .

اگـر بـخـشهایى از قرآن حذف نشده و یا تغییر نکرده بود آمار و ارقام هماهنگى در واژگان قرآن پیدا مى شد.

شـاهـد دیـگـر اسـناد این آمار نادرست به کامپیوتر است و بسیار بعید است در 23 سال قبل برنامه کامپیوترى از قرآن تهیه شده باشد و کسى غیر از ایشان از آن مطلع نشده باشد.

در پایان به کسانى که مشتاق کشف اعجاز قرآنند، توصیه مى کنیم : اولا زبان عربى راکه زبان قرآن است ، فرابگیرند.

امـام صـادق (عـلـیه السلام ) فرمودند: تعلموا العربیة فانها کلام اللّه الذى یکلم به خلقه و ثانیا: فراوان قرآن بخوانند و ثالثا: با تانى و تامل قرآن بخوانند.

بـدون شـک اگـر کسى به این سه توصیه عمل نماید با تمام وجودش اعجاز قرآن را یافته و شهود خواهد کرد و نیازى به آمارگیرى از واژگان قرآن نیست .

روحیات انسان دائما در تغییر است .

گـذشت روز و ماه و سال ، زبان فکر فرهنگ وسخنان آدمیان را دگرگون مى سازد اگر با دقت نگاه کنیم هرگز نوشته هاى یک نویسنده یکسان نیست .

بـلـکـه آغاز و انجام یک کتاب نیز متفاوت است .

مخصوصااگر کسى در کوران حوادث بزرگ قرار گیرد، حوادثى که پایه یک انقلاب فکرى واجتماعى را پى ریزى کند، هر قدر بخواهد سخنان خود را یکسان و یکنواخت وعطف به سابق تحویل دهد، قادر نیست .

به خصوص اگر درس نخوانده و پرورش یافته یک محیط کاملا عقب افتاده باشد.

قرآن با این مشخصات ، عادتا ممکن نیست خالى از تضاد و تناقض و نوسانات فاحش باشد، اما با تمام این جهات ، همه آیات قرآن هماهنگ و خالى از هرگونه اختلاف و ناموزونى است و همیشه طراوت خودرا حفظ کرده و هرچه از آن مى خوانیم کهنه نمى شود.

آیـات آن حـاوى اشـارات ولطائف و ظرائفى است که متفکران و اندیشمندان را غرق در اعجاب و تـحـسـین مى نماید به گونه اى که هزاران نکته از آنها متولد مى شود و هیچ موضوعى نیست ،مگر پیرامون آن موضوع مى توان به آیه یا آیاتى از قرآن استشهاد نمود و این است وجه اعجاز قرآن .

بـراى درک و شـهـود این نکته باید به آن توصیه ها عمل نمود .

درغیر این صورت ، از قرآن بهره اى نبرده و براى کشف اعجاز آن ناچار به بیراهه کشیده مى شویم .

بیراهه هایى که زیان آن به هیچ وجه قابل جبران نیست ، زیرا از دست دادن گوهر عمر است .

چنانکه گفتیم در این وادى تیه کسانى سى سال عمر صرف کرده اند و هیچ نتیجه اى نبرده اند.

در حالى که اگر این مقدار عمر را صرف حفظ وفهم و تفسیر قرآن مى کردند، به مقامات شامخى نائل مى شدند.

اخـیـرا شـخـص دیـگرى را دیدم که با شور و شعف خاصى مى گفت : در صدد پروژه اى هستم که اگرموفق به اتمام آن شوم ، چنین و چنان مى شود.

گـفتم : آن پروژه چیست ؟

گفت : درصدد کشف روابط حاکم بین نتهاى موسیقى و حروف قرآن هستم .

به نظر من اگر هرحرفى را سمبل یک نت خاص از نتهاى موسیقى قرار دهیم ، بعد سوره هاى قرآن رابر اساس این نتها بنویسیم ، به سمفونیهاى بسیار بسیار زیبا و دل انگیزى دست خواهیم یافت !.

مـلاحـظـه کـنـید! از پیش خود پروژه اى تصور نموده و بدون مشورت و گفتگو باصاحبنظران و اندیشمندان علوم قرآنى در گوشه اى مى نشینند و سالها به جفت وجور کردن تئورى و پروژه خود عـمـر صـرف مـى کنند، و عاقبت معجونى از آب درمى آید که هیچ ارزش علمى نداشته و در هیچ محفلى از محافل اهل نظر قابل طرح نیست .

بـسـیارى از کسانى که در این وادى مى افتند، در روخوانى قرآن هم مشکل دارند چه رسد به فهم آیات و تفسیر و تاویل آن .

جدا که باید گفت : هلک من لیس له حکیم یرشده .

خـداوند جان ما را به شهد و عطر قرآن معطر گرداند و در میدان عمل به قرآن گوى سبقت را از دیگران بربائیم .

دریـغ اگـر روز قـیـامت از کسانى باشیم که رسول اکرم از آنها گله نموده و بفرماید: یارب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا .



لیست کل یادداشت های این وبلاگ