فراخ سینگى و بردبارى دست‏افزار سرورى است و سالارى . [نهج البلاغه]
 
یکشنبه 93 فروردین 31 , ساعت 7:54 صبح

 

معناى رستگارى در اسلام

در آیین اسلام، مفهوم نجات و رستگارى معنایى متفاوت با مسیحیت دارد; زیرا اسلام به گناه نخستین و تبعات آن عقیده اى ندارد و به طور روشن بیان داشته که همه انسان ها با ذاتى پاک و به دور از هرگونه گناه و پلیدى متولد مى شوند. از این رو، نگاه اسلام به آموزه نجات و رستگارى بسیار فراتر و گسترده تر خواهد بود و این به دلیل نوع جهان بینى است که اسلام ارائه مى دهد. از منظر جهان بینى اسلامى، خداى متعال واجب الوجود و علت هستى بخش جهان است و همه کمالات وجود را دارد و هر نوع کمالى که در هر موجودى یافت شود از اوست، بدون این که از افاضه آن چیزى از کمالات وى کاسته شود. خداوند به طور مطلق داراى حیات، علم و قدرت است و چون حکیم است، کارهاى او، از جمله آفرینش انسان، هدفمند است. خداوند انسان را براى رسیدن به کمال حقیقى و رستگارى آفریده است و رستگارى انسان تنها در سایه قرب به خدا و نیل به مقام عبودیت تحقق مى یابد; بدین معنا که انسان مى تواند با نیرو و اختیار خود بر هواهاى نفسانى و شیطانى غلبه کند و با تربیت نفس، خود را به کمال الهى برساند. رستگارى یعنى رهیدن از خود و رسیدن به خدا.

اقدام الهى براى رستگارى

آن هنگام که آدم و حوا به زمین هبوط کردند، خداوند به حکم قضاى حتمى خود، دو مسیر متفاوت جلوى پاى آن دو و فرزندانشان نهاد: مسیرى که به سعادت و رستگارى آدمیان منجر مى شد و مسیرى که به شقاوت و بدبختى آن ها مى انجامید. برخوردارى از هدایت الهى و اطاعت از آن، حیات طیبه و سعادت را به ارمغان مى آورد، و پیروى از ابلیس، شقاوت و آتش جهنم را در پى داشت: (اهبطوا منها جمیعا فاما یأتینکم منى هدى فمن تبع هداى فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون و الذین کفروا و کذبوا بایاتنا اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون) ترجمه: «فرمودیم: "جملگى از آن فرود آیید. پس اگر از جانب من شما را هدایتى رسد، آنان که هدایتم را پیروى کنند، برایشان بیمى نیست و غمگین نخواهند شد. و(لى) کسانى که کفر ورزیدند و نشانه هاى ما را دروغ انگاشتند، آنانند که اهل آتشند; و در آن ماندگار خواهند بود. » (بقره: 39ـ38) و در سوره اعراف خطاب به آدمیان فرمود: (کما بدأکم تعودون فریقاً هدى و فریقاً حق علیهم الضلاله انهم اتخذوا الشیاطین اولیاء من دون الله و یحسبون انهم مهتدون) ترجمه: «همان گونه که شما را پدید آورد (به سوى او) برمى گردید. (در حالى که) گروهى را هدایت نموده، و گروهى گمراهى بر آنان غالب شده است; زیرا آنان شیاطین را به جاى خدا، دوستان (خود) گرفته اند و مى پندارند که راه یافتگانند. » (اعراف:30ـ29) و در آغاز آفرینش انسان، آن گاه که خداوند ابلیس را رجم نمود، به وى این چنین عتاب کرد: (اخرج منها مذئوماً مدهوراً لمن تبعک منهم لاملان جهنم منکم اجمعین. )ترجمه: «فرمود: "نکوهیده و رانده، از آن (مقام) بیرون شو; که قطعاً هر که از آنان از تو پیروى کند، جهنم را از همه شما پر خواهم کرد. » (اعراف:18) در پاره اى از آیات به صورت روشن ترى به این دو مسیر متفاوت اشاره کرده، مى فرماید: (قال هذا صراط على مستقیم ان عبادى لیس لک علیهم سلطان الا من اتبعک من الغاوین. )ترجمه: «فرمود: "این راهى است راست (که) به سوى من (منتهى مى شود. ) در حقیقت، تو را بر بندگان من تسلطى نیست، مگر کسانى از گمراهان که تو را پیروى کنند. » (حجر: 42ـ41). کسى که از هدایت خداوند پیروى کند رستگار مى شود، اما کسانى که از ابلیس پیروى کنند گمراه خواهند شد: (کتب علیه انه من تولاه فانّه یضله. ) ترجمه: «بر (شیطان) مقرر شده است که هرکس او را به دوستى گیرد، قطعاً او وى را گمراه مى سازد. » (حج: 4) قضاى حتمى خدا به گمراهى آنان در اثر متابعت آن ها از ابلیس است، نه این که متابعتشان از ابلیس، بر اثر قضاى حتمى خداوند باشد. و نتیجه پیروى از شیطان جهنم است:(قال فالحق اقول لاملئن جهنم منک و من تبعک منهم اجمعین. ) ترجمه: «فرمود: "حق (از من) است و حق را مى گویم: هر آینه جهنم را از تو و هر کس از آنان که تو را پیروى کند، از همگى شان خواهم انباشت. » (ص 84ـ85) و در نهایت، به خاطر وجود این قضاى حتمى، در جاى دیگر فرمود: (قلنا اهبطوا منها جمیعاً بعضکم لبعض عدو فاما یاتینکم منى هدى فمن اتبع هداى فلا یضل و لا یشقى و من اعرض عن ذکرى فان له معیشه ضنکا و نحشره یوم القیامه اعمى. ) ترجمه:«فرمود: "همگى از آن (مقام) فرود مى آیید، در حالى که بعضى از شما دشمن بعضى دیگر است، پس اگر براى شما از جانب من رهنمودى رسد، هر کس از هدایتم پیروى کند نه گمراه مى شود و نه تیره بخت. » و هر کس از یاد من دل بگرداند، در حقیقت، زندگى تنگ (و سختى) خواهد داشت، و روز رستاخیز او را نابینا محشور مى کنیم. » ( طه: 124ـ123) کسانى که از هدایت الهى پیروى مى کنند گمراه و بدبخت نمى شوند، اما کسانى که از یاد خدا اعراض نمایند در دنیا به زندگى تنگى گرفتار آمده و در آخرت نابینا محشور مى شوند. بنابراین، از نگاه اسلام رحمت و لطف خداوند ایجاب مى کند که براى نیل انسان به کمال و رستگارى به هدایت آن ها همت گمارد.

مسیر هدایت و رستگاری (صراط مستقیم)

هدایت به معناى دلالت و نشان دادن راه است. قرآن کریم، به راهى که خداوند مؤمنان را به آن هدایت کرده است، صراط مستقیم مى گوید. صراط در لغت به معناى راه روشن و ماده اصلى آن به معناى "بلعیدن" است; گویا چنان راهروان خود را در خود فرو مى برد که احتمال هرگونه انحراف و خروج از جاده را درباره آنان معدوم مى سازد. "مستقیم" هم در لغت به کسى یا چیزى گفته مى شود که از روى قدرت و تسلط بر پاى خود مى ایستد و برخود و آنچه مربوط به اوست تسلط کامل دارد. در نتیجه، به آنچه که همواره بر یک حال قائم است "مستقیم" گفته مى شود. بنابراین، صراط مستقیم راه روشنى است که دایم رهروان خود را به مقصد مى رساند. خداوند مى فرماید: (فاما الذین امنوا باالله و اعتصموا به فسیدخلهم فى رحمة منه و فضل و یهدیهم الله صراطاً مستقیماً. ) ترجمه: «و اما کسانى که به خدا گرویدند و به او تمسک جستند، به زودى (خدا) آنان را در جوار رحمت و فضلى از جانب خویش در آورد و ایشان را به سوى خود، به راهى راست هدایت کند. » ( نساء: 175) صراط مستقیم تنها راهى است که رسیدن به مطلوب را میسّر مى سازد و انحراف از آن به معناى انحراف از جاده سعادت و مطلوب حقیقى است. بدین روى، خداوند خطاب به کسانى که مى خواهند از راه ظلم و گناه به مقاصد خود برسند، مى فرماید: (انه لایفلح الظالمون. ) ترجمه:«بى تردید، ستمکاران رستگار نمى شوند. »(انعام: 21). علامه طباطبائى، در این باره که چرا راه ظلم و گناه به رستگارى و سعادت نمى انجامد و تنها باید در صراط مستقیم گام نهاد، تبیین زیبایى ارائه داده، مى نویسد: ستمکاران، هیچ گاه به آرزوهایى که به خاطر آن ها به ظلم دست زده اند نمى رسند; چرا که ظلم، مسیرى نیست که انسان را به سعادت و آرزو برساند; زیرا سعادت وقتى سعادت است که واقعاً و به حسب وجود خارجى، آرزو و مطلوب باشد که در این صورت، طالب و آرزومند آن، خود را به حسب وجود وطبع وجودى اش، به ادوات و وسایلى که سازگار و مناسب با آن سعادت باشد، مجهز مى بیند. به عنوان مثال، انسانى که آرزویش این است که با جبران اجزاى تحلیل رفته بدنش، بقاى زندگى خود را تأمین نماید، وقتى به چنین آرزویى مى رسد که نخست به جهاز دقیق تغذیه اى که مناسب با این آرزو است، مجهز باشد و سپس اسباب و ادواتى را هم که سازگار با آن است داشته باشد و افزون بر این، در دنیاى خارج از وجودش، به قدر احتیاج مواد غذایى مناسب با مزاجش را بیابد و آن ادوات را هم به کار ببندد; یعنى مواد غذایى را از خارج گرفته و تصفیه نموده، صورت اصلى آن را به کلى به هم زده، به صورت اجزایى که از بدنش تحلیل رفته درآورد و آن را جزو بدن خود نموده، کمبودهاى آن را جبران نماید. نه تنها انسان چنین است، بلکه سایر انواع حیوانات نیز چنین هستند.
بنابراین، هر غایت و هدفى که مطلوب و هر سعادتى که مقصود باشد، طریق مخصوصى دارد که جز از آن طریق راه به آن برده نمى شود. و پیمودن غیر آن مسیرى که نظام آفرینش براى رسیدن به هر هدفى تعیین نموده است، در حقیقت، اسباب رسیدن به آن را عاطل و راه طبیعى رسیدن به آن را باطل کردن است و معلوم است که این ها به معناى ابطال جمیع سبب هایى است که مربوط و متعلق به آن است. دقیقاً مانند انسانى که بخواهد از راهى غیر از خوردن غذا، بقاى خود را تأمین نماید. همان گونه که این شخص دستگاه تغذیه و جهاز هاضمه خود را عاطل گذارده و در نتیجه، در قوه رشددهنده و مولد خود انحراف به وجود مى آورد، همچنین است کسى که بخواهد براى رسیدن به هدفى راه را گذاشته، از بیراهه برود. عنایت الهى نیز براین تعلق گرفته که انسان و سایر حیوانات که بر اساس شعور و اراده زندگى مى کنند، زندگى خود را با تطبیق اعمال با خارج (البته باید به خارج عالم باشند)، ادامه بدهند، به گونه اى که اگر در عملى از اعمال خود به جهت عروض عوارضى از نظام خارج منحرف شوند، آن عمل بى نتیجه و باطل مى گردد و اگر این انحراف تکرار شود، به بطلان ذات آنان منجر مى شود و شبیه انسانى مى شود که به جاى غذا زهر مصرف مى کند. انسان از همین نظام عالم خارج، صاحب آراء و عقایدى کلى و عمومى مانند عقیده به مبدأ و معاد گشته، و آن ها را ملاک سایر عقاید خود قرار مى دهد و نیز داراى احکامى مى شود که اعمال عبادى و معامله اى خود را با آن احکام تطبیق مى دهد. این است همان راهى که آدمى را به سعادت انسانى اش مى رساند، و جز این راه، راه دیگرى وجود ندارد. و انحراف از این راه (یعنى ظلم) او را به آرزو نمى رساند و به فرض هم که برساند، دوام نخواهد داشت; زیرا سایر راه ها نیز مربوط به آن سعادتند و با تمام قوا با آن راه منحرف (ظلم) مبارزه و ضدیت نموده، وى را به عقب نشینى و برگشت مجبور مى کنند. افزون بر آن، اجزاى عالم هم که منشأ آن عقاید و احکام است نیز با اعمال وى مخالفت مى نماید و آن فرد همچنان در چنین حالتى هست تا آن که سعادتى را که از بیراهه (ظلم) به دست آورده، از دست بدهد و روزگارش تلخ گردد. بنابراین، ستمگرى که با مخالفت با عقاید حق وتوحید خداى سبحان، و مزاحمت با حقوق مشروع دیگران، یعنى تعدى و ظلم به آنان، و یا با نادیده گرفتن وعصیان ورزیدن نسبت به رسمى از مراسم عبودیت پروردگار، مانند نماز و روزه و امثال آن و یا با گناهانى از قبیل دروغ، افترا، خدعه و غیره، و به طور کلى، به وسیله ارتکاب یکى از این انحراف ها، به مقصد و آرزوى خود نایل آید، باید بداند که در دنیا و آخرت خود را زیان کار ساخته و سعى و کوشش یک عمر را به هدر داده است. اما در دنیا خود را چنین کرده، به خاطر این که، راهى که رفته، راه هرج و مرج و اختلال نظام بوده است; به شهادت این که اگر این راه حق بود، جایز بود که همه چنین راهى را بروند و اگر براى همه جایز باشد که چنین راهى را بروند، قطعاً نظام اجتماع مختل مى شود و روشن است که با ابطال نظام اجتماعى، حیات اجتماعى انسان نیز باطل مى شود.
بنابراین، نظمى که ضامن بقاى نوع انسانى است، به هر شکل باشد، با چنین شخصى در آنچه که از راه غیر مشروع کسب نموده، مبارزه مى کند و تا زمانى که دیر یا زود نتیجه عملش را از کفش نرباید از پاى نمى نشیند. اما در آخرت خود را زیانکار ساخته است، زیرا ظلم او در نامه عملش ثبت شده و علاوه بر این که جان و دل او را آلوده و پلید کرده، در قیامت مطابق آن، کیفر مى بیند و به مقتضاى روح آلوده خود به زندگى ادامه مى دهد. و این است معناى آیات زیر:(ان تبدوا ما فى انفسکم او تخفوه یحاسبکم به الله) ترجمه: «و اگر آنچه در دل هاى خود دارید، آشکار یا پنهان کنید، خداوند شما را به آن محاسبه مى کند. » ( بقره:184)، (افتؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض فما جزاء من یفعل ذلک منکم الا خزى فى الحیوة الدنیا و یوم القیامة یردون الى اشد العذاب و ماالله بغافل عما تعملون) ترجمه: «آیا شما به پاره اى از کتاب (تورات) ایمان مى آورید، و به پاره اى کفر مىورزید؟ پس جزاى هر کس از شما که چنین کند، جز خوارى در زندگى دنیا چیزى نخواهد بود، و روز رستاخیز ایشان را به سخت ترین عذاب ها باز برند، و خداوند از آنچه مى کنید غافل نیست. »( بقره: 85)، (کذب الذین من قبلهم فاتیهم العذاب من حیث لایشعرون فاذاقهم الله الخزى فى الحیوة الدنیا و لعذاب الآخرة اکبر لو کانوا یعلمون) ترجمه: «کسانى (هم) که پیش از آنان بودند به تکذیب پرداختند، و از آنجا که حدس نمى زدند عذاب بر ایشان آمد، پس خدا در زندگى دنیا رسوایى را به آنان چشانید، و اگر مى دانستند، قطعاً عذاب آخرت بزرگ تر است. » ( زمر: 25ـ26) و آیات دیگر. و این آیات همگى شامل ظلم هاى فردى و هم ظلم هاى اجتماعى مى شود و این خود شاهد صدق بحث ماست. 
منبع : دایرت المعارف ادیان  

 


یکشنبه 93 فروردین 31 , ساعت 7:42 صبح

 


یکشنبه 93 فروردین 31 , ساعت 7:38 صبح

 

مادر عزیزم ،وقتی چشم به جهان گشودم. قلب کوچکم مهربانی لبخند و نگاهت را که پر از صداقت و بی ریایی بود احساس کرد. دیدم زمانی را که با لبخندم لبخند زیبائی بر چهره خسته ات نشست و دنیایت سبز شدو با گریه ام دلت لرزید و طوفانی گشت. از همان لحظه فهمیدم که تنها در کنار این نگاه پرمهر و محبت است که احساس آرامش و خوشبختی خواهم کرد.

------------------------------------------

تاریخ روز مادر (تاریخ روز زن)

31 فروردین ( بیستم جمادی الثانی ) ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و روز مادر ( روز زن ) بر تمامی مادران عزیز مبارک باد.

بیستم جمادی الثانی هر سال، روزی پر از خاطره و معنویت است؛ خاطراتی شیرین از مادران مهربان،فرزندان با محبت و همسران با وفا ؛ این روز به یُمن ِ زاد روز بانوی نمونه اسلام، فاطمه زهرا ( سلام الله علیها) ، روز مادر نام گرفته است ؛ بانویی که گل سرسبد تمام بانوان عالم است؛ تنها زنی که پدرش معصوم ، شوهرش معصوم و خودش نیز معصوم بوده و پیامبر گرامی اسلام (ص) به او لقب " اُم ابیها "  داده است،یعنی زنی که برای پدرش همچون مادر بود.


زندگی و سیره ی حضرت زهرا( س) به قدری آموزنده و جذاب است که هر زن آزاده ای در جهان او را چونان قدیسه ای تحسین می کند؛ زنی که تولدش از دامن خدیجه کبری ، همسر پیامبر گرامی اسلام (ص) و در کانون نخستین خانواده اسلامی با نغمه های آسمانی و تسبیح قدسیان همراه شد و شب میلادش را عرشیان به بانگ تکبیر و تسبیح جشن گرفتند و خداوند لقب کوثر به او عطا کرد؛ زیرا وی سرچشمه ی تمام خوبی های جهان است.


روز زن و روز مادر نام گرفت؛"اگر روزی باید روز زن یا روز مادر باشد،چه روزی والاتر و افتخارآمیزتر از روز ولادت با سعادت فاطمه زهرا سلام الله علیهاست؛زنی که افتخار خاندان وحی است و چون خورشیدی بر تارک اسلام عزیز می درخشد."

 

روز مادر, روز مادر 1392, تاریخ روز مادر

امروز  روز مادر است! روز زن
 مادر! چه کلمه سهل و ممتنعی. چه کلمه مقدسی و چه مفهوم زیبایی! جالب است که زبانهای مختلف برای مفهوم مادر کلماتی در همین حدود دارند. مادر - مامان - مام - ام و... برای گفتن آن لب حالت خاصی می گیرد! اوج احساس و عاطفه! اوج دوستی و محبت.


خدای من! مادر، اسطوره ای مقدس است در زندگی انسان. بزرگ و بلند. شاید نیمی از انسانها مادر شوند اما بازهم مادر بودن و مادری کردن مفهومی مقدس است.

 

از لحاظ جامعه شناسی، مادر نوعی نقش اجتماعی است. نقشی که معلوم نیست اکتسابی است یا ذاتی! فرزند بودن و دختر بودن نوعی نقش اجتماعی است با کارکردها و وظایف اجتماعی خاص خود که ذاتی است و هیچ کس نقشی در آن ندارد. اما شغل هر فرد، نقش اکتسابی اوست.


در این میان معلوم نیست مادر بودن نقش ذاتی است یا اکتسابی. شاید اکتسابی بودنش بچربد، اما شرایط اجتماعی و فیزیولوژیکی هر زنی را به مادر بودن و هر مردی را به پدر بودن می کشاند. نمی دانم به هرحال مادر و مادری به نظر من در حیطه تحلیل های جامعه شناختی نمی گنجد. نمی توانیم آن را تنها به عنوان یک فرد با نقشی خاص در نظر بگیریم.

 

روز مادر, روز مادر 1392, تاریخ روز مادر

مادر و فرزند رابطه ای متقابل و حیاتی دارند که بدون آن قوام جامعه شک برانگیز است! تجربه نیز نشان داده اقداماتی در مسیر کمونیستی کردن جوامع و دور کردن آنان از خانواده و زندگی خانوادگی، و به سر کار بردن مادران تبعات و نتایج غیر قابل باور و نامطلوبی به دنبال دارد. کیبوتص ها در اسرائیل و شوروی و... که در همین راستا آغاز به کار کردند، همگی طعم شکست را چشیدند.


لذا ما نیز مانند اکثر فرهنگ های دنیا مادر را می ستاییم و او را پاس می داریم. با اینکه در تمام جهان روز دیگری به این عنوان یعنی روز مادرشناخته میشود و گرامی داشته میشود. اما ما ایرانیان و شیعیان به احترام مادری بزرگ و مقدس که البته کمتر میشاسیمش و فقط از درد سینه او مطلعیم نه افکار و عقاید و رفتارش! روز ولادت او راگرامی می داریم، روز ولادت دختر نبی اکرم و همسرعلی مرتضی، مادر حسنین و زینب کبرا، حضرت فاطمه زهرا (س) .

 

 


دوشنبه 93 فروردین 25 , ساعت 10:3 عصر

 


جمعه 93 فروردین 22 , ساعت 7:54 صبح

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


پنج شنبه 93 فروردین 21 , ساعت 1:22 عصر

 


دوشنبه 93 فروردین 18 , ساعت 9:45 عصر

 

رُوِیَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ:

 لا یَکْمُلُ الْمُؤْمِنُ إِیمَانُهُ حَتَّى یَحْتَوِیَ عَلَى مِائَةٍ وَ ثَلَاثِ خِصَالٍ فِعْلٍ وَ عَمَلٍ وَ نِیَّةٍ وَ ظَاهِرٍ وَ بَاطِنٍ

 فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع یا رَسُولَ اللَّهِ مَا یَکُونُ الْمِائَةُ وَ ثَلَاثُ خِصَالٍ فَقَالَ یَا عَلِیُّ مِنْ صِفَاتِ الْمُؤْمِنِ أَنْ یَکُونَ

از رسول خدا ص روایت شده که فرمودند ایمان مومن کامل نمی شود تا اینکه دارای 103 خصلت در فعل وعمل ونیت وباطن وظاهر گردد آنگاه امیرالمونین ع فرمودند یا رسول الله آن 103 خصلت کدامند ؟فرمودند یا علی از جمله صفات مومن اینست که:

جَوَّالَ الْفِکْرِ- جَوْهَرِیَّ الذِّکْرِ- کَثِیراً عِلْمُهُ -عَظِیماً حِلْمُهُ-

اندیشه اش بسیار متحرک وپویاست -ذاتا متذکر وبه یاد خداست -علم ودانشش فراوان -بردباریش بزرگ

 جَمِیلَ الْمُنَازَعَةِ- کَرِیمَ الْمُرَاجَعَةِ- أَوْسَعَ النَّاسِ صَدْراً- وَ أَذَلَّهُمْ نَفْساً

خوش برخورد در کشمکش -بزرگوار در بازگشت وپذیرش -سعه صدرش از همه بیشتر -ونفسش از همه خاکسار تر است

 ضِحْکُهُ تَبَسُّماً- وَ اجتماعه تَعَلُّماً- مُذَکِّرَ الْغَافِلِ- مُعَلِّمَ الْجَاهِلِ

خنده اش تبسم -گرده هماییش برای تعلم ویادگیری -تذکردهنده به غافل- و آموزنده جاهل است

لَا یُؤْذِی مَنْ یُؤْذِیهِ _وَ لَا یَخُوضُ فِیمَا لَا یَعْنِیهِ_ وَ لَا یَشْمَتُ بِمُصِیبَةٍ

به کسی که آزارش می کند آزاری نمی رساند -ودر آنچه به دردش نمی خورد وارد نشود وهیچ  کس رابه مصیبتی سرزنش وشماتت نمی کند

 وَ لَا یَذْکُرُ أَحَداً بِغِیبَةٍ- بَرِیئاً مِنَ الْمُحَرَّمَاتِ- وَاقِفاً عِنْدَ الشُّبُهَاتِ

وهیچ کس را با غیبت یاد نمی کند -از کارهای حرام بیزار است -ودر موارد شبهه قدم بر نمی دارد

کَثِیرَ الْعَطَاءِ- قَلِیلَ الْأَذَى- عَوْناً لِلْغَرِیبِ -وَ أَباً لِلْیَتِیمِ

بخشش فراوان -آزارش بسیار کم -برای غریب وناآشنا یاور -وبرای یتیم پدر است

بُشْرُهُ فِی وَجْهِهِ- وَ حُزْنُهُ فِی قَلْبِهِ- مُسْتَبْشِراً بِفَقْرِهِ

شادابی وخرمی اش در چهره -وحزن واندوهش در دل -وبه نیاز خود (به خدا )خرسند است

 أَحْلَى مِنَ الشَّهْدِ- وَ أَصْلَدَ مِنَ الصَّلْدِ- لَا یَکْشِفُ سِرّاً- وَ لَا یَهْتِکُ سِتْراً

شیرین تر از عسل- وسخت تر از سنگ است -و هیچ رازی را فاش نسازد -وهیچ پرده ای را ندرد

 لَطِیفَ الْحَرَکَاتِ- حُلْوَ الْمُشَاهَدَةِ -کَثِیرَ الْعِبَادَةِ- حَسَنَ الْوَقَارِ

حرکاتش لطیف- دیدارش شیرین-عبادتش بسیار -وقارش نیکو

  لَیِّنَ الْجَانِبِ- طَوِیلَ الصَّمْتِ- حَلِیماً إِذَا جُهِلَ عَلَیْهِ

برخوردش نرم -سکوتش طولانی است -اگر در باره او به نا دانی رفتار شود حلیم وبردبار است

 صَبُوراً عَلَى مَنْ أَسَاءَ إِلَیْهِ- یُجِلُّ الْکَبِیرَ وَ یَرْحَمُ الصَّغِیر

برکسی که به او بدی کرده است شکیبا است -بزرگتر را گرامی داشته وبه کوچکتر رحم می کند

َ أَمِیناً عَلَى الْأَمَانَاتِ- بَعِیداً مِنَ الْخِیَانَاتِ- إِلْفُهُ التُّقَى وَ حِلْفُهُ الْحَیَاءُ

بر امانتها امین- واز خیانتها به دور است -همدم او تقوا وهم پیمان او شرم وحیاست

 کَثِیرَ الْحَذْرِ- قَلِیلَ الزَّلَلِ- حَرَکَاتُهُ أَدَبٌ -وَ کَلَامُهُ عَجِیبٌ

پرهیزش بسیار -ولغزشش کم حرکاتش مودبانه -وگفتارش مایه شگفتی است

مُقِیلَ الْعَثْرَةِ- وَ لَا یَتَّبِعُ الْعَوْرَةَ- وَقُوراً صَبُوراً- رَضِیّاً- شَکُوراً

از خطا و لغزش در می گذرد -ودر پی عیوب دیگران نمی رود -با وقار -صبور -خشنود وراضی -سپاسگذار

 قَلِیلَ الْکَلَامِ- صَدُوقَ اللِّسَانِ- بَرّ-اً مَصُوناً

کم حرف -راست گفتار -نیکوکار-مصون -ومحفوظ

حَلِیماً- رَفِیقاً- عَفِیفاً -شَرِیفاً- لَا لَعَّانٌ وَ لَا کَذَّابٌ

 بردبار-رفیق وسازگار-پاکدامن -با شرافت است لعن کننده ودروغگو نیست

 وَ لَا مُغْتَابٌ- وَ لَا سَبَّابٌ- وَ لَا حَسُودٌ- وَ لَا بَخِیلٌ- هَشَّاشاً بَشَّاشاً

غیبت کننده نیست -دشنام نمی دهد نه حسود است ونه بخیل -گشاده رو وشاداب است

 لَا حَسَّاسٌ وَ لَا جَسَّاسٌ -یَطْلُبُ مِنَ الْأُمُورِ أَعْلَاهَا- وَ مِنَ الْأَخْلَاقِ أَسْنَاهَا

نه ظریف وحساس است -ونه کنجکاووجاسوس -از کار ها عالیترین را طلب می کند -واز اخلاق برجسته ترین را

 مَشْمُولًا بِحِفْظِ اللَّهِ -مُؤَیَّداً بِتَوْفِیقِ اللَّهِ- ذَا قُوَّةٍ فِی لِین

حفظ خدا شامل حال اوست -به توفیق الهی یاری شده است -ودر عین نرمش قوی است

ٍ وَ عَزْمَةٍ فِی یَقِینٍ -لَا یَحِیفُ عَلَى مَنْ یُبْغِضُ- وَ لَا یَأْثَمُ فِی مَنْ یُحِبُّ

 وتصمیمش همراه با یقین -با کسی که دشمن باشد ستم نمی کند -ودر باره کسی که دوستش دارد به گناه نمی افتد

صَبُورٌ فِی الشَّدَائِدِ- لَا یَجُورُ وَ لَا یَعْتَدِی- وَ لَا یَأْتِی بِمَا یَشْتَهِی

در سختیها بسیار شکیباست -نه ستم میکند ونه تجاوز -وهرچه دلش خواست انجام ندهد

 الْفَقْرُ شِعَارُهُ- وَ الصَّبْرُ دِثَارُهُ -قَلِیلَ الْمَئُونَةِ- کَثِیرَ الْمَعُونَةِ

جامه زیرینش نیاز( به خدا)-وجامه زبرینش صیر ومقاومت -هزینه وزحمتش اندک -کمک ویاریش بسیار

 کَثِیرَ الصِّیَامِ -طَوِیلَ الْقِیَامِ- قَلِیلَ الْمَنَامِ- قَلْبُهُ تَقِیٌّ- وَ عِلْمُهُ زَکِیٌّ

روزه داری او بسیار -قیام وعبادتش طولانی -خوابش کم -قلبش پرهیزگار وعلم و دانشش پاکیزه است

 إِذَا قَدَرَ عَفَا -وَ إِذَا وَعَدَ وَفَى- یَصُومُ رَغْباً -وَ یُصَلِّی رَهْباً

هنگامیکه قدرت یابد عفو نماید -وهنگامیکه وعده دهد وفا نماید -با میل ورغبت روزه می گیرد -وبا ترس وخوف نماز می خواند

 وَ یُحْسِنُ فِی عَمَلِهِ کَأَنَّهُ نَاظِرٌ إِلَیْهِ -غَضَّ الطَّرْفِ- سَخِیَّ الْکَفِّ

چنان نیکو عمل می کند که گویا اورا می بینند -دیده اش (از ناروا )فرو بسته -دستش باسخاوت است

لَا یَرُدُّ سَائِلًا -وَ لَا یَبْخَلُ بِنَائِلٍ- مُتَوَاصِلًا إِلَى الْإِخْوَانِ- مُتَرَادِفاً إِلَى الْإِحْسَانِ

در خواست کننده ای را رد نکند -ونسبت به دستاورد دیگران بخل نورزد -با برادران ارتباط وپیوستگی دارد -در نیکو کاری پیاپی اقدام کند

 یَزِنُ کَلَامَهُ وَ یُخْرِسُ لِسَانَهُ- لَا یَغْرَقُ فِی بُغْضِهِ- وَ لَا یَهْلِکُ فِی حُبِّهِ

سنجیده سخن می گوید وزبانش را می بندد-در خشم ودشمنی غرق نشود -ودر دوستیش هلاک نگردد

 لَا یَقْبَلُ الْبَاطِلَ مِنْ صَدِیقِهِ وَ لَا یَرُدُّ الْحَقَّ مِنْ عَدُوِّهِ- وَ لَا یَتَعَلَّمُ إِلَّا لِیَعْلَمَ وَ لَا یَعْلَمُ إِلَّا لِیَعْمَلَ

باطل را از دوستش نمی پذیرد ودر مقابله با دشمن حق را پایمال نمی کند -دانش را نمی آموزد مگر برای دانستن وآگاهی ونمی آموزد مگر برای عمل

 قَلِیلًا حِقْدُهُ- کَثِیراً شُکْرُهُ- یَطْلُبُ النَّهَارَ مَعِیشَتَهُ- وَ یَبْکِی اللَّیْلَ عَلَى خَطِیئَتِهِ

کینه اش اندک -شکروسپاس بسیار -در روز به جستجوی معاش میپردازد ودر شب برخطا وگناهش گریه می کند  

إِنْ سَلَکَ مَعَ أَهْلِ الدُّنْیَا کَانَ أَکْیَسَهُمْ وَ إِنْ سَلَکَ مَعَ أَهْلِ الْآخِرَةِ کَانَ أَوْرَعَهُمْ

اگر با اهل دنیا همراه شود زیرکترین آنهاست واگر با اهل آخرت همراه باشد پارسا ترین آنهاست

 لَا یَرْضَى فِی کَسْبِهِ بِشُبْهَةٍ- وَ لَا یَعْمَلُ فِی دِینِهِ بِرُخْصَةٍ

در کسب خویش موارد شبهه را نمی پسندد -ودر عمل به دینش دنبال عذر ورخصتی نمی رود

 یَعْطِفُ عَلَى أَخِیهِ بِزَلَّتِهِ- وَ یَرْضَى مَا مَضَى مِنْ قَدِیمِ صُحْبَتِهِ  

با خطا ولغزش برادر دینیش به عطوفت رفتار نماید -وحق دوستی دیرینه را مراعات می کند

 منبع :بحار الانوار -جلد 67-ص210

 

 


دوشنبه 93 فروردین 18 , ساعت 9:42 عصر

 

خشوع، روح نماز و راههای حصول آن

 

"خشوع"  به معنى حالت تواضع و ادب جسمى و روحى است که در برابر شخص بزرگ یا حقیقت مهمى در انسان پیدا مى شود، و آثارش ‍ در بدن ظاهر مى گردد.

قرآن داشتن خشوع در نماز را یکی از نشانه های مؤمنان میداند « الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ» (1)  ؛ آنان ، که در نمازشان خشوع می ورزند.

 قرآن کریم "اقامه صلوة " (خواندن نماز) را نشانه مؤ منان نمى شمارد بلکه خشوع در نماز را از ویژگی هاى آنان مى شمرد، اشاره به اینکه نماز آنها الفاظ و حرکاتى بى روح و فاقد معنى نیست ، بلکه به هنگام نماز آنچنان حالت توجه به پروردگار در آنها پیدا مى شود که از غیر او جدا مى گردند و به او مى پیوندند، چنان غرق حالت تفکر و حضور و راز و نیاز با پروردگار مى شوند که بر تمام ذرات وجودشان اثر مى گذارد، خود را ذره اى مى بینند در برابر وجودى بى پایان ، و قطره اى در برابر اقیانوسى بیکران .

سجده

لحظات این نماز هر کدام براى او درسى است از خودسازى و تربیت انسانى و وسیله اى است براى تهذیب روح و جان .

در حدیثى مى خوانیم که پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) مردى را دید که در حال نماز با ریش خود بازى مى کند فرمود: اما انه لو خشع قلبه لخشعت جوارحه !: اگر او در قلبش خشوع بود اعضاى بدنش نیز خاشع مى شد.

اشاره به اینکه خشوع یک حالت درونى است که در برون اثر مى گذارد.

پیشوایان بزرگ اسلام آنچنان خشوعى در حالت نماز داشتند که به کلى از ما سوى الله بیگانه مى شدند، تا آنجا که در حدیثى مى خوانیم : پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) گاه به هنگام نماز به آسمان نظر مى کرد اما هنگامى که آیه فوق نازل شد دیگر سر برنمى داشت و دائما به زمین نگاه مى کرد.

 

خشوع روح نماز  :

خشوع ، روح نماز است اگر رکوع و سجود و قرائت و تسبیح را جسم نماز بدانیم ، حضور قلب و توجه درونى به حقیقت نماز و کسى که با او راز و نیاز مى کنیم روح نماز است .

خشوع نیز در واقع چیزى جز حضور قلب توأم با تواضع و ادب و احترام نیست و به این ترتیب روشن مى شود که مؤمنان تنها به نماز به عنوان یک کالبد بى روح نمى نگرند بلکه تمامى توجه آنها به باطن و حقیقت نماز است .

بسیارند کسانى که اشتیاق فراوان به حضور قلب و خشوع و خضوع در نمازها دارند اما هر چه مى کوشند توفیق آن را نمى یابند.

خشوع ، روح نماز است اگر رکوع و سجود و قرائت و تسبیح را جسم نماز بدانیم ، حضور قلب و توجه درونى به حقیقت نماز و کسى که با او راز و نیاز مى کنیم روح نماز است .

راه های رسیدن به خشوع :

براى تحصیل خشوع و حضور قلب در نماز و سایر عبادات ، امور ذیل را دقیقا توصیه مى کنیم :

1 - بدست آوردن آنچنان معرفتى که دنیا را در نظر انسان کوچک و خدا را در نظر انسان بزرگ کند، تا هیچ کار دنیوى نتواند به هنگام راز و نیاز با معبود نظر او را به خود جلب و از خدا منصرف سازد.

2 - توجه به کارهاى پراکنده و مختلف ، معمولا مانع تمرکز حواس است و هر قدر انسان ، توفیق پیدا کند که مشغله هاى مشوش و پراکنده را کم کند به حضور قلب در عبادات خود کمک کرده است .

نماز

3 - انتخاب محل و مکان نماز و سایر عبادات نیز در این امر، اثر دارد، به همین دلیل، نماز خواندن در برابر اشیاء و چیزهائى که ذهن انسان را به خود مشغول مى دارد مکروه است ، و همچنین در برابر درهاى باز و محل عبور و مرور مردم، در مقابل آئینه و عکس و مانند اینها، به همین دلیل معابد مسلمین هر قدر ساده تر و خالى از زرق و برق و تشریفات باشد بهتر است چرا که به حضور قلب کمک مى کند.

4 - پرهیز از گناه نیز عامل مؤ ثرى است، زیرا گناه قلب را از خدا دور مى سازد، و از حضور قلب مى کاهد.

5 - آشنائى به معنى نماز و فلسفه افعال و اذکار آن، عامل مؤ ثر دیگرى است .

6 - انجام مستحبات نماز و آداب مخصوص آن چه در مقدمات و چه در اصل نماز نیز کمک مؤ ثرى به این امر مى کند.

7 - از همه این ها گذشته این کار، مانند هر کار دیگر نیاز به مراقبت و تمرین و استمرار و پیگیرى دارد، بسیار مى شود که در آغاز انسان در تمام نماز یک لحظه کوتاه قدرت تمرکز فکر پیدا مى کند، اما با ادامه این کار و پیگیرى و تداوم آنچنان قدرت نفس پیدا مى کند که مى تواند به هنگام نماز دریچه هاى فکر خود را بر غیر معبود مطلقا ببندد! (دقت کنید).

 

منبع تفسیر نمونه جلد 

 

 


دوشنبه 93 فروردین 18 , ساعت 9:39 عصر

افسران - داستان توبه ی نصوح(نخونید ضرر کردید)نصوح مردی کوسه (بی ریش) و مانند زنان دارای دو پستان بود. او در یکی از حمّام های زنانه ی آن زمان کارگری می کرده و شستشوی این زن و آن زن را به عهده داشته است.نصوح به اندازه ای چابک و تردست بوده است که همه ی زن ها مایل بودند کارشان را او عهده دار شود. خورده خورده آوازه ی نصوح به گوش دختر پادشاه وقت رسید. میل کرد که وی را از نزدیک ببیند. فرستاد حاضرش کردند. همین که دختر پادشاه وضعش را دید، پسندید و شب او را نزد خود نگه داشت. روز بعد دستور داد حمّامی را خلوت کنند و از ورود اشخاص متفرّقه به آن جلوگیری نمایند.


سپس نصوح را به همراه خود به حمّام برد و تنظیف خودش را به او محوّل نمود.
از قضا دانه ی گران بهایی از دختر پادشاه، در آن حمّام مفقود گشت. از این پیش آمد دختر پادشاه در غضب شد و به دو تن از خواصّش فرمان داد که همه ی کارگران را تفتیش و بازرسی کنند، تا بلکه آن دانه ی گران بها پیدا شود. طبق این دستور، مأمورین، کارگران را یکی بعد از دیگری مورد بازدید قرار دادند. همین که نوبت به نصوح رسید، با این که نصوح روحش هم خبر نداشت، ولی از این جهت که می دانست اگر تفتیشش کنند، کارش به رسوایی کشیده خواهد شد، حاضر نشد که تفتیشش کنند. لذا به هر طرف که مأمورین می رفتند تا دستگیرش کنند، او به طرف دیگر فرار می کرد و این عمل او به آن ها این طور نشان می داد که دانه را او ربوده است از این نظر مأمورین برای دستگیری او اهمیّت بیشتری قایل بودند.
نصوح هم چون تنها راه نجات را این دید که خود را در میان خزانه ی حمّام پنهان کند. ناچار خودش را به داخل خزانه رسانید و همین که دید مأمورین برای گرفتنش به خزانه وارد شدند، فهمید که دیگر کارش تمام است و الآن است که رسوا شود. به خدای متعال از ته دل توجّه عمیقی نمود و از روی اخلاص از کرده های خود توبه کرد و دست حاجت به درگاه الهی دراز نمود و از او خواست که از این غم رسوایی نجاتش دهد.
به مجرّد این که نصوح حال توبه و استغفار پیدا کرد و از کرده ی خود پشیمان گشت، ناگهان از بیرون حمّام صدایی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید چون دانه پیدا شد. پس، از او دست کشیدند و نصوح خسته و نالان شکر الهی را به جا آورده، از خدمت دختر مرخص شد و به خانه ی خود رفت و هر چه مال که از راه گناه درآورده بود، همه را بین فقرا قسمت کرد و چون اهالی شهر از او دست بردار نبودند، دیگر نمی توانست در آن شهر بماند. از طرفی نمی توانست راز خودش را به کسی اظهار کند، ناچار از شهر خارج شده و در کوهی که در چند فرسخی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
اتّفاقاً شبی در خواب دید کسی به او می گوید:
ای نصوح! چگونه توبه کرده ای، حال آن که گوشت و پوست تو از فعل حرام روییده شده است؟! تو باید کاری کنی که گوشت های بدنت بریزد.
همین که نصوح از خواب بیدار شد، با خودش قرار گذاشت که سنگ های گران وزن را حمل کند و بدین وسیله خودش را از گوشت ها بکاهد.
این برنامه را نصوح به طور مرتّب عمل کرد. یکی از روزها همان طوری که مشغول به کار بود، چشمش به میشی افتاد که در آن کوه چرا می کرد. از این امر به فکر فرو رفت. که این میش از کجا آمده و از آن کیست؟! تا آن که عاقبت با خود اندیشید که این میش به طور قطع از چوپانی فرار کرده و به این جا آمده پس بایستی من از آن نگه داری کنم تا صاحبش پیدا شود و به او تسلیم نمایم. لذا رفت و آن میش را گرفت و در جایی پنهانش کرد و از همان علوفه و گیاهان کـه خود می خورد، به آن میش نیز می خورانید و از او مواظبت هم می کرد که گرسنه نماند. چند روزی به همین منوال گذشت آن میش به فرمان الهی به تکلّم و حرف آمد و گفت:
ای نصوح! خدا را شکر کن که مرا برای تو آفریده. از آن وقت به بعد نصوح از شیر میش می خورد و عبادت می کرد، تا وقتی که اتّفاقاً گذر کاروانی که راه گم کرده بود و مردمش از تشنگی نزدیک به هلاک بودند، به آن جا افتاد. همین که نصوح را دیدند، از او آب خواستند.
نصوح گفت: شماها ظرف هایتان را بیاورید، تا من به جای آب شیرتان دهم. مردم ظرف می آوردند و نصوح آن ها را از شیر پر کرده، به آنان رد می کرد، به قدرت الهی هیچ از آن کم نمی شد. بدین وسیله نصوح آن گروه را از تشنگی نجات داد. بعد راه شهر را به آن ها نشان داد.
کاروانیان راهی شهر شدند و هر یک از مسافرین در موقع حرکت در برابر خدمتی که نصوح به آنان کرده بود، احسانی نمودند و چون راهی که نصوح به آن ها نشان داده بود، نزدیک تر به شهر بود، آن ها برای همیشه رفت و آمد خود را از آن جا قرار دادند. به تدریج سایر کاروان ها هم از این راه مطلّع شدند. آن ها نیز ترک راه قدیمی نموده، همین راه را اختیار کردند. به تدریج این رفت و آمدها درآمد سرشاری برای نصوح تولید نمود و او از محل این درآمدها بناهایی ساخت. چاهی احداث کرد و آبی جاری نمود. سپس کشت و زراعتی ایجاد کرد و جمعی را هم در آن منطقه سکونت داد و بین آن ها بساط عدالت را مقرّر فرمود و بر ایشان حکومت می کرد و جمعیّتی که در آن محل سکونت داشتند، همگی به چشم بزرگی بر نصوح می نگریستند.
رفته رفته آوازه و حسن تدبیر نصوح به گوش پادشاه وقت که پدر آن دختر بود، رسید. از شنیدن این خبر به شوق دیدنش افتاد. لذا دستور داد تا وی را دعوت به دربار کنند. همین که دعوت پادشاه به نصوح رسید، اجابت نکرد و گفت: مرا با دنیا و اهل دنیا کاری نیست و از این رفتن به دربار عذر خواست.
مأمورین وقتی سخن نصوح را به پادشاه رساندند، بسیار تعجّب کرد. اظهار داشت حال که او برای آمدن عذر دارد، پس چه خوب است ما نزد او رویم و قلعه ی نوبنیادش را مشاهده کنیم. لذا با خواصّش بسوی اقامت گاه نصوح حرکت کردند.
همین که به آن محل رسیدند، به قابض الارواح امر شد که جان پادشاه را بگیرد و به زندگانی وی خاتمه دهد! پادشاه بدرود حیات گفت.
این خبر به نصوح رسید. دانست که وی برای ملاقات او از شهر خارج شده لذا در تجهیزات و مراسم تشییع جنازه اش شرکت کرد و آن جا ماند تا به خاکش سپردند و از این رو که پادشاه پسری نداشت، ارکان دولت مصلحت را در این دیدند که نصوح را به تخت سلطنت بنشانند. پس چنان کردند و نصوح را به زور به پادشاهی منصوب کردند.
نصوح هم چون به پادشاهی رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانید و بعد هم با همان دختر پادشاه که قبلاً گفتیم، ازدواج کرد. چون شب زفاف رسید و در بارگاهش نشسته بود، ناگهان شخصی بر او وارد شد و گفت: چند سال قبل از این به کار شبانی و چوپانی مشغول بودم و میشی از من گم شده بود و اکنون آن را در نزد تو یافتم، مالم را به من رد کن.
نصوح گفت: همین طور است. الآن امر می کنم به تو همان میش را تسلیم کنند.
شخص تازه وارد گفت: چون میش مرا نگهداری کردی، هر آن چه از شیرش را خورده ای به تو حلال باد، ولی آن مقدار از منافعی که به تو رسیده نیمی از آن تو باشد. باید نیم دیگرش را به من تسلیم داری.
نصوح دستور داد تا آن چه از اموال منقول و غیر منقول که در اختیار دارد، نصفش را به وی بدهند و سپس از چوپان معذرت خواهی کرد تا بلکه زودتر برود.
در آن موقع شبان گفت: ای نصوح فقط یک چیز دیگر مانده که هنوز تقسیم نشده؟!
نصوح پرسید: کدام است؟!
چوپان گفت: همین دختری است که به ازدواج خود درآوردی چون آن هم از منفعت میش من است.
نصوح گفت: چون قسمت کردن او مساوی با خاتمه دادن به حیات وی است بیا و از این امر در گذر! شبان قبول نکرد.
باز گفت: نصف دارایی خودم را به تو می دهم، تا از این امر درگذری، این مرتبه هم قبول نکرد.
نصوح اظهار داشت: تمام دارایی خود را می دهم تا از این امر صرف نظرکنی! باز نپذیرفت.

ناچار جلاّد را طلبید و گفت: دختر را دو نیم کن!
سپس جلاّد شمشیر را کشید تا بر فرق دختر زند، دختر از وحشت لرزید و جزع کرد و از هوش رفت.
در این هنگام شبان جلو جلاّد را گرفت و خطاب به نصوح گفت: بدان نه من شبان و نه آن حیوان میش بود. بلکه ما هر دو ملک هایی هستیم که برای امتحان تو فرستاده شده ایم. سپس در آن موقع، میش و چوپان هر دو از نظر غایب شدند. نصوح شکر الهی را به جا آورد و پس از عروسی تا مدّتی که زنده بود، هم عبادت و هم سلطنت می کرد و بعضی از بزرگان گفته اند آیه ی شریفه ی:
تُوبُواْ اِلَی اللهِ تَوْبَةً نَصُوحاً اشاره به توبه ی چنین شخصی است.(1)
از این داستان نتیجه می گیریم:
اگر کسی توبه کند، خداوند متعال امور دنیا و آخرت او را اصلاح خواهد کرد و دعایش را مستجاب می کند و او را در بین مردم و ملائکه عزیز و سربلند می نماید و بزرگ ترین پاداش را بعد از امتحان در دنیا و آخرت به او عنایت می نماید.

یارب اگر نگذری از جرم وگناهم چه کنم؟
ندهی گر به در خویش پناهم چه کنم؟
گر بـرانی و نخواهـی و کنی نومیدم
به که روی آرم و حاجت ز که خواهم چه کنم؟
گر ببخشی گنهـم، شرم مرا آب کند
ور نبخشی تو بدین روی سیاهم چه کنم؟
نتوانـم کنـم انکار گنـه یک ز هزار
که تو بودی به همه حال گواهم چه کنم؟
بار الهـا کرمی، مرحمتـی، امـدادی
کاروان رفته و من مانده به راهم چه کنم؟

الهی العفو، الهی العفو

برگرفته از کتاب حکایت عاشقی - جلد1

1 - در محضر امیرالمؤمنین(علیه السّلام) (شرح نهج البلاغه) ج1، ص97


پنج شنبه 93 فروردین 14 , ساعت 7:33 صبح

شهر آبستن غم هاست ، خدا رحم کند..
شهر این بار چه غوغاست، خدا رحم کند..

.
بوی دود است که پیچیده، کجا میسوزد..؟
نکند خانه مولاست، خدا رحم کند..

.
هیزم آورده که آتش بزنند این در را..
پشت در 
حضرت زهراست، خدا رحم کند..
.
همه جمع اند و موافق که علی را ببرند..
و علی یکه و تنهاست خدا رحم کند..

.
غزلم سوخت، دلم سوخت، دل آقا سوخت..
روضه 
ام ابیهاست خدا رحم کند....

...


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ